۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

نقش طالقانی در انقلاب


از زمانی که جنگ چالدران با آن همه سلحشوری قزلباش ها به دلیل عدم برخورداری سپاه ایران از توپخانه با غلبه عثمانی ختم شد ایرانیان متوجه آن سوی بحار شدند. هر چند اولین آشنایی ها در حد رد و بدل سفیر و آوردن توپساز بود اما هر چه جلوتر آمدیم این رابطه وسعت یافت زیرا ایرانیان بیشتر متوجه ضعف خود در دنیای جدید شده و در تکاپو افتادند. اولین دسته از جوانان را برای تحصیل عباس میرزا به اروپا فرستاد و بعد از او قائم مقام و میرزا تقی خان امیر کبیر دنباله ی کار او را گرفتند و همین طور آرام آرام تعداد این گروه ها زیاد تر شد و از اشراف هر که می توانست فرزند خود را به دیار یوروپ می فرستاد و آنکه پول کمتری داشت به پترزبورغ و عثمانی سری میزد. و این آشنایی ها به تاثیر پذیری این افراد انجامید. تاثیری که با نوعی افسوس و گاها نوعی خود باختگی همراه بود. پس هر کدام در راه در بازگشت به دنبال دلیلی برای اوضاع موجود و راهی برای آبادانبی بر می آمد.
به این ترتیب قشری جدید در ایران ایجاد شد. تا کنون مراکز علمی ما دو دسته بودند، یا مدارس علمیه ای که دروس انها همان دروس دینی و قدیم بود و یا مکاتبی که شیوه خواندن و نوشتن آموزش می دادند. با ایجاد اربطه با غرب دسته دیگری از مراکز علمی متولد شد که به مرور جای مکاتب قبلی را گرفت یعنی همان "دبستانها". میرزا حسن رشدیه در سفر به بیروت با شیوه جدیدی از آموزش الفبا و کلاس داری آشنا شد وآن را به همراه خود به ایران آورد و اولین دبستان را در تبریز پایه گذشت. هنگامی که عین الدوله او را به تهران آورد وی در تهران نیز دبستان هایی دایر کرد که بعد ها اقبال به آنها بیشتر شد و همین دبستان ها در جربان مشروطه بسیار موثر بودند. در کنار این دبستان ها باید به دارالفنون امیرکبیر اشاره کرد. پس به این ترتیب مراکز دانش یا مدارس علمیه دینی شد یا اموزشگاه هایی که به شیوه غیر سنتی چه در داخل و چه درخارج از کشور مشغول به کار بودند. برون داد این مراکز نیز به روحانیون ومنورالفکران شناخته شدند. این دو دسته با مشاهده نابسامانی اوضاع و ظلم وفساد در تمامی ارکان و اماکن و در مقابل آبادانی و پیشرفت هر روزه دیگر کشور ها و حتی همسایه گان دغدغه بازسازی داشتند و دلایل این عقب ماندگی را می جستند و هر کدام به نتیجه ای می رسیدند. مثلا آیت الله نجم آبادی فساد حکومت و مستشار الدوله نبود قانون را دلیل عقب ماندگی می دانست.
پس هر دو در یک هئف مشترک شدند، مبارزه با استبداد و قدرت مطلقه شاه که هر فعل مایشاء او مانند قانون بود. و در کنار یک دیگر به پیش رفتند ومشروطه حاکم شد و تا زمانی که این دو نیرو در کنار هم بودند هیچ توطئه ای میسر نشد و چون فاصله پیدا کردند، استبداد دوباره حاکم شد.
با روی کار آمدن رضا خان روحانیت در اثر سرخوردگی دوران مشروطه و فشارهای بی سابقه ی دوران رضا خان به کنار می رود و در مقابل بعضی روشنفکران غیر مذهبی سنت ستیز در کنار رضا خان قرار می گیرند و عرصه در حالی که برای مذهبی ها بسته تر میشد، برای هر عنصر ضد مذهبی، به شرط آنکه با قدرت رضاخان کاری نداشته باشد باز تر می شد. در همین حال با گسترش مدارس و دانشگاه ها و نفوذ هر چه بیشتر غرب در ایران به شکل ورود باور های مارکسیستی و لیبرالیستی عقاید رقیب بسیار قدرتمندی برای دین پیدا شد و در کنار این باورهای رقیب خارجی جریان های تجدید نظر گرای شیعی نیز ظاهر شدند و هر کدام مذهب را عقب زدند.
جریان تحصیل کردگان خارج از مدارس علمیه (روشنفکران) هر روز بیشتر از پیش از دین فاصله می گرفت. زیرا جریان های یاد شده به زبان جوانان و در پوششی علمی به نیازها و سئولات آنها پاسخ میدادند. پس دونیروی موثر یعنی روحانیون و روشنقکران هر روز از هم دورتر می شدند. در این میان دفاع از دین وجذب جوانان تحصیل کرده به دین کار سختی می نمود. چراکه روحانیت در اثر روکود دوران رضاخانی و فقدان پشتوانه ی فکری لازم توانایی کافی برای مواجهه با این ناملایمات را نداشت. در این دوران عده ای از روحانیون نوگرا و روشنفکران دینی با رویگردانی از شیوه های تبلیغ سنتی و دفاع از آموزه های شیعی با روشهای علمی و نوین به نزدیکی دین و جوانان و تحصیل کردگان همت گماشتند و در حالی که روحانیون سنتی سعی می کردند با کسروی گری و بهایی گری به صورت تبلیغی و جدلی رو به رو شوند این نو گرایان دینی سعی می کردند توجه خود را متوجه خطرات بزرگتری مثل مدرنیسم غربی و ماتریالیسم کنند و به سئولات اصلی جوانان همچون رابطه علم و دین، دین و سیاست و لزوم اصلاحات اجتماعی پاسخ دهند. نمونه ابتدایی این جریان را باید در خانه عباسقلی بازرگان (پدر مهدی بازرگان) تاجر مذهبی بازار تهران جست و جو کرد. مکانی که در آن ابوالحسن طالقانی پدر آیت الله طالقانی به سخنرانی می پرداخت. ویژگی اصلی این جلسات حضور افرادی با باور های بسیار متفاوت بود. بعد ها این جریان قوی تر می شود و فرزندان همان خانه به پیشقراولان آن تبدیل می شوند این افراد آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی می باشند . به تعبیر استاد مطهری" پایه گذار آشنایی و علقه نسل جوان به دین نه من هستم نه شریعتی. بلکه اولین کسانی که دین اسلام را در بین جوانان احیا کردند آقاقیان طالقانی،سحابی و بازرگان بودند".
نمونه بارز تحرک این افراد کانون اسلام بود که به کوشش محمد علی مهیار ایجاد شد و طالقانی در آن به صورت ثابت سخنرانی می کرد. این کانون با انتشار نشریه دانش آموز سعی در برقراری ارتباط با جوانان می کرد. اعضای همین کانون انجمن اسلامی دانشجویان را پایه گذاری کردند. از دیگر شخصیت هایی که در این کانون سخنرانی می کردند می توان حجت الاسلام ابن الدین، مهندس عدالت پور، مهندس یزدان بخش و آیت الله خلیلی را نام برد. در کنار این جریان فکری به برسی نهضت ملی شدن صنعت نفت می پردازیم. در حریان ملی شدن صنعت نفت 3 نیروی اصلی وجود داشت. روحانیون به رهبری کاشانی، ملیون به رهبری مصدق و فدائیان به رهبری نواب. این 3 جریان بازنمود همان 2 جریان هستند. یعنی ملیون روشنفکر و روحانیون و فدائیان حوزوی. در این نهضت تا زمانی که رهبران به هم اعتماد داشتند و به هم نزدیک بودند نهضت با موفقیت جلو می رفت و با ایجاد نفاق نهضت نیز در سراشیبی سقوط قرار گرفت.
در اینجا نیز طالقانی _ و افرادی که در روش همانند او بودند_ با نزدیک کردن رهبران و تلاش برای حفظ اتفاق و کاستن از اختلافات اولا بدنه اجتماعی نهضت را گسترش می دادند و در مرحله بعد مانع از شکست می شدند. پس از کودتای 28 مرداد بار دیگر شاهدیم که اولین حرکت ضد استبداد را همین جریان انجام می دهد که مربوط به اعتصاب بازاریان متدین است . این حرکت به تحریک اعضای مذهبی نهضت ملی شدن صنعت نفت انجام شد این افراد کسانی بودند که پس از جدا شدن کاشانی، مصدق را رها نکردند و راه را ادامه دادند که نتیجه آن تاسیس نهضت مقاومت ملی و ارگان معروف آن راه مصدق بود. 16 آذر 32 از فعالیت های همین گروه بود.طالقانی در دوران مبارزات خود این ویژگی ها را رعایت کرد. او با آنکه به مبارزه در مسیر قانون معتقد بود از فدائیان حمایت کامل می کرد. به عنوان نمونه در ماجرای ترور هژیر آنها را به طالقان فرستاد و مخفی کرد و سعی کرد فاصله انها را با مصدق کم کرده و بین آنها و نهضت مقاومت ملی رابطه برقرار کند که موفق نشد. پس از ترور علاء به آنها پناه داد که هیچ کس دیگری حاضر نبود.
طالقانی و دوستانش در جبهه ملی دوم نیز حضور داشتند اما سبقه مذهبی آنها باعث شد نهضت آزادی را تشکیل دهند. در ماجرای انجمن های ایالتی و ولایتی که جبهه ملی دچار انفعال شد، نهضت آزادی به حمایت کامل از جریان روحانیون برخاست. اتخاذ این موضع در برابر حرکت روحانیت، در زمانه ای که روشنفکران رژیم حرکت آنان را ارتجاعی قلمداد می کردند نقش موثری درکاهش سوء ظن ها و نگرش های منفی رسانه های دولتی به ویژه محافل دانشگاهی داشت.نهضت پس از این حمایت جدی از روحانیت، جایگاه بلندی یافت و دارای شعب مختلفی در ایران و خارج شد، با انجمن های اسلامی پیوندی محکم یافت و اعضای رادیکال نهضت بعدها مجاهدین خلق را تشکیل دادند و طالقانی همچون پدر، هسته های اولیه مجاهدین - که جوانانی مومن و معتقد بودند- را یاری می کرد. هنگامی که طالقانی در سال 46 از زندان آزاد شد با فضایی رو به رو شد که کشور در اوج خفقان بود و تنها امکان فعالیت های نظری فراهم بود. او در این فضا جلسات مسجد هدایت را ادامه داد وبا حسینه ارشاد رابطه بر قرار کرد و به دفاع از روشنفکران دینی چون شریعتی و مطهری می پرداخت و از سنت گرایان انتقاد می کرد. طالقانی با جنبش فلسطین نیز مرتبط بود و فطریه سل 48 را به مبارزان فلسطینی اختصاص داد و در همین زمان به یاری شهید مطهری شماره حسابی را برای یاری فلسطینیان گشود. وی با امام خمینی در نجف نیز مرتبط شد و در چند نوبت اقدام به تکثیر تحریر الوسیله و جزوه امر به معروف ایشان کرد. در شرایطی که ساواک به شدت از برگزاری جلسات ختم و بزرگداشت شهدا ممانعت می کند طالقانی برای آنها مجالس ترحیم برگزار می کند که از میان آنها می توان به آیت الله سعیدی و غفاری اشاره کرد. وی هر گز از حال خانواده های زندانیان و شهدا غافل نبود. طالقانی را می توان حلقه اتصالی به حساب آورد که بین چهره های مذهبی، چه حوزوی و چه دانشگاهی و حتی غیر مذهبی اعم از ملی و چپ گرا ارتباط برقرار می کرد. مسجد هدایت او دالانی بود که محافل مذهبی و سیاسی درون دانشگاه را با بیرون آن پیوند می داد. نگاه به لیست افرادی که پس از تفسیر های قرآن وی سخنرانی می کردند شاهد این مدعاست. مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر باهنر، آقایان خامنه ای و رفسنجانی، سید هادی خسرو شاهی، رجایی، جلال الدین فارسی، حنیف نژاد، سعید محسن ، حق شناس، دکتر شیبانی و دکتر توسلی. در ملا قاتی که بین شهید بهشتی و امام صدر در آلمان انجام شد، امام صدر از پیوستن جریان دانشجویی به جریان روحانیت ابراز خرسندی کرد و این مسئله را عامل مهمی در پیروزی انقلاب دانست.

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

حماس، نسخه دوم





Foreign Affairs
مایکل برنینگ
30/آگوست/2009

براي دهه ها تصميم گیران سیاسی غرب حماس را به عنوان يك گروه تروريستي كه هيج توافق سرزميني را بر اساس طرح دو دولت نخواهد پذيرفت و به دنبال نابودي اسرائيل است مد نظر قرار داده اند. نخست وزير اسرائيل نتانياهو به تازگي ( چهاردهم جولاي 2009) در تلاويو این ارزيابي را تكرار كرد.

متاسفانه این ارزيابي پايه هاي رويكرد جديد باراك اوباما را در مسئله صلح خاورميانه تشكيل مي دهد. هر چند وي از تروريستي خواندن حماس اجتناب كرد اما اعلام كرد كه حماس بايد خود را اصلاح كند. وي در جلسه AIPAC اعلام كرد: براي ايفاي نقش در تحقق خواسته هاي فلسطينيان حماس بايد به خشونت ها پايان دهد، توافقات قبلي و حق موجوديت اسرائيل را به رسميت بشناسد. پيام واضح بود: "اگر حماس خواهان حضور در راه حل سياسي اختلافات است بايد خود را با چارچوبی كه توسط اسرائيل و ايالات متحده رسم شده است هماهنگ كند".

شناخت حماس به عنوان سازماني كه به شكل ذاتي براي توافقات دوجانبه مناسب نمي باشد، غرب را براي بيش از دو دهه هدايت كرده و متاسفانه همچنان به عنوان يكي از اثرگذازترين تصورات قالبي در ديپلماسي خاورميانه به مسير خود ادامه مي دهد. ناظران غربي باور خود مبني بر بي فایده بودن هر نوع صلحي با حماس را با اشاره به تاريخ گسترده حملات تروريستي و ايدئولو‍ژي غير منعطف اين جنبش و تاكيد بر منشور حماس، مانيفست بنیان گذاری گروه در سال 1988، كه بر دكتربن نظامي با هدف آزاد سازي سرزمين فلسطين به وسيله زور و فشار تاكيد مي كند توجيه مي كنند.

با اين حال اين منتقدين از درك تغييرات جاري در حماس ناتوان هستند. امروز این منشور نقش چنداني در ايدئولوژي گروه ندارد. از ابتداي دهه نود حماس شروع به فاصله گرفتن از اين سند كرده است. همچنين حماس هرگز اقدام به اعلام رسمي مجدد منشور نكرده است. در اظهار نظرهاي گروه نيز هيچ ارجاعي به اين اساس نامه ديده نمي شود. حتي فرا تر از اين، رهبران حماس، همچون احمد الرماحي، دبیر کل شوراي قانون گذاري فلسطين، به تازگي اقدام به کاهش رابطه مستقيم با منشور كرده اند. احمد الرماحي آشكارا اعلام کرد كه بيانيه نبايد با قرآن یکی شود.

در مقابل تصميم سازان غربي بايد به بازانديشي در مورد رويكرد خود اقدام كنند و به جاي قرار دادن قضاوت هاي سياسي خود بر اساس اظهارات عمومي و رسمي تاريخ گذشته به بررسي سياست هاي اخير حماس و عملكرد آن بپردازند.

در سال 2006 حماس يك مسير تكويني از سازمانی دگماتيك و خارج از سيستم به سوي يك حزب اپوزسيون در درون بدنه سياسي فلسطين را آغاز كرد. این تغییر با تبدیل شدن حماس از یک گروه اپوزوسیون رادیکال به حزب اکثریت سرزمین های فلسطینی و بعد از انتخابات 2006 به حزب اداره کننده غزه ادامه یافت. در یک مدت زمان بسیار کوتاه حماس به منظور افزایش وظیفه مادی و عمل گرایانه دولت سازی، آن دسته از بیانات مذهبی را که به آزادسازی خشن سرزمین فلسطین دعوت می کنند، رها کرد.حماس به دنبال شرکت در انتخابات 2006 اقدام به یک بازنگری کامل در بنیان سیاسی خود کرد و در جریان انتخابات مبارزات سیاسی این گروه بر مقاومت خشن استوار نشد. بلکه بر وعده هایی چون اصلاحات قضایی، توسعه آموزش، خانه سازی و همچنین بهبود سیاست های محیط زیست و بهداشت متمرکز بود. و نهایتا نهضت در یک انتخابات مردم سالارانه و منصفانه به یک پیروزی بی نظیر دست یافت.

سپس حماس کابینه ای معرفی کرد ک در آن اسماعیل هنیه (نخست وزیر فعلی غزه) اصول نهضت را به منزله دستورات اداری حزب دانست و این خود سندیست که نشان دهنده تغییر حماس از یک نهضت مسلح رادیکال به یک حزب سیاسی فعال می باشد. حماس به مقاومت نظامی یا منازعات ضد اسرائیلی اشاره نکرده است. و در مقابل به شکلی اساسی بر دولت سازی و سیاست های اقتصادی ، و حتی به شناسایی سرمایه گذاری خارجی به عنوان ستون اصلی توسعه پایدار تاکید کرده است.

در ژانويه 2007 پس از تقسيم دولت متحد فلسطيني و كودتاي متعاقب آن در غزه، حماس به شكل موثري به یگانه قدرت اداره كننده اين منطقه تبديل شده است. اخراج خشن نيروهاي فتح به وسيله حماس، اين گروه را در موقعيت جديدي قرار داد كه تا كنون هر گز سابقه نداشته است. براي اولين بار در تاريخ خاورميانه يك سازمان بنيادگراي سني مذهب كنترل يك منطقه مهم با جمعيت يكسان را به دست آورده است.

در مواجهه با وظيفه اداره يك سوم از جمعیت فلسطين حماس به سرعت در گير فعاليت هاي دولت سازي، مانند جمع آوري ماليات، كنترل مرزها و اصلاح نيروههاي امنيتي شد. به همين ترتيب هنگامي كه خود را با اعتصابات سازماندهي شده مواجه ديد اقدام به انحلال دولت و تاسيس اشكال سنتي حكومت اسلامي نكرد، بلكه به جاي آن براي سازمانهاي فلسطيني در غزه اقدام به استخدام نيرو از فعالان احزاب وفادار نمود. بر همين اساس حماس از نهضت هاي سلفي راديكال در سودان و جنگسالاران طالبان متفاوت است. نتيجه 5 سال حكومت طالبان چيزي جز عدم وجود يك حكومت مركزي كارا، فعاليت هاي رسمي اندك در زمينه هاي اقتصادي و تنها چند دفتر ساده اداري نبود. در مقابل اين شكل غير مدرن حكومت، حماس خود را با نهاد هاي موجود وفق داد، انحصار قدرتمندي در نيروهاي نهادي ايجاد نمود، فعاليت هاي فتح، جريانات مذهبي رقيب مانند حركت جهاد اسلامي و باندهاي خلافكار را سرسختانه سركوب نمود.

اگر چه حماس در حال انجام مديريتي اثربخش در غزه است، اين امر نباید باعث چشم پوشي از ابعاد ديگر حكمراني حماس شود. حماس همچنان آتوريته باقي مانده است، نقص حقوق بشر طبيعي است، آزادي بيان به شكل قابل مشاهده اي كاهش يافته است.

در آوريل 2006 وزير امور خارجه حماس، محمد الظهار، تغييري اساسي در مواضع اين جنبش را با بحث غير مستقيم در مورد راه حل دو دولت در نامه اي به كوفي عنان نشان داد. پس از 2 سال بايكوت حماس اين پيغان نهايتا منتشر شد.

در ماه جولاي در پاسخ به اظهار نظر اوباما ونتانياهو، خالد مشعل در دمشق موضوعي را مطرح كرد كه كاملا با مقابله هاي بياني سخت پيشين متفاوت بود. وي بيان كرد: حداقل خواستار تاسيس دولت فلسطين با پايتختي قدس، حاكميت كامل در داخل مرزهاي 1967، حذف تمامي ايست هاي بازرسي و حق بازگشت تمامي آوارگان مي باشيم. تنها با فاصله كوتاهي قبل از اين اظهارات هنيه خواستار دولت فلسطيني در داخل مرزهاي 1967 شده بود. اهميت اين تغيير در مواضع سياسي حماس زماني آشكار مي شود كه آن را با زبان ضد يهودي و توافق ستيز منشور تاسيس گروه مقايسه كنيم. منشوري كه در آن بر آزادسازي بي قيد و شرط فلسطين تاكيد شده بود.

اين قطع رابطه هنيه و مشعل با ادبيات گذشته نشان دهنده تغييري اساسي در درون حماس بر پايه توافق بر اساس مرزها مي باشد. در مقابل اين مسير جديد تنها حزب التحرير عربي- يك گروه اسلام گراي راديكال كه از حمايت كمي در نوار غزه و كرانه باختري برخوردار است- به انتقاد صريح پرداخت. اگر چه تاكيد در مورد حق بازگشت آوارگان همچون موضع اسرائيل در مورد تقسيم قدس غير فابل توافق به نظر مي رسد، اما اظهارات اخير حماس مي تواند زمينه را براي يك توافق سرزميني تاريخي فراهم سازد.

در مقابل آنچه كه رهبران حماس انتظار داشتند، عكس العمل غربي ها در مقابل اظهارات مشعل به علت عدم شناسايي اسرائيل توسط اين گروه چندان دلگرم كننده نبود. ناظران سياسي اين تضاد آشكار را تغييري تاكتيكي به شمار آوردند و به سرعت اين باور را كه حماس تغيير كرده است كنار نهادند. به هر حال اين راهبرد مبهم براي حماس _ تاييد غير رسمي موجوديت اسرائيل در كنار عدم شناسايي مشروعيت اسرائيل- به خاطر مسئله مهمتري است. پيش از انتخابات پيش رو حماس به اين موضع مبهم براي حفظ مشروعيت خود به عنوان حركت مقاوم اسلامي در غزه نيازمند است.

شناسايي اسرائيل به عنوان دولت يهودي نه تنها جايگاه عمومي حماس را در ميان فلسطينيان زايل مي كند كه حتي باعث كاهش سطح سياسي آن در مذاكرات آينده با اسرائيل مي شود. به نظر الظهار مذاكرات ساف و اسرائيل نتيجه در خوري به ازاي به رسميت شناختن اسرائيل براي دولت و ملت فلسطين نداشته و تنها يك بازي كثيف بوده است كه حماس قصد تكرار آن را ندارد.

اما اين عدم شناسايي اسرائيل و ابهام ناشي از آن نبايد توافقات سياسي را هدايت كند. توافقات سياسي عمل گرايانه غالبا باعث تغييرات ايدئولوژيك مي شوند. نمونه هاي فراواني از سازمان هاي راديكال اين مدل اصلاح را دنبال كرده اند. جنبش هاي سوسياليت اروپاي قرن بيستم از اين دسته اند. اين گروه ها به نزاع طبقاتي معتقد باقي ماندند و در عين حال ارتباط عملي خود را با وقوع انقلاب پس ا زشورش هاي خشن لنينيستي قطع كردند. جمهوري خلق چين در عين ايحاد مكان هاي اقتصادي خاص كه كاملا منغكس كننده توسعه سرمايه داري بودند حريصانه بر استمرار كومونسيم به عنوان ايدئولوژي رسمي تاكيد مي كرد.
بهتر است ديپلمات هاي غربي به جاي تمركز بر مواضع نمادين و بدون تغيير حماس، كاهش خواسته ها و نرمش ايدئولوژيك اين سازمان را تصديق كنند. حماس فعاليت به عنوان يك گروه تروريستي ناب را متوقف كرده است و نشان داده است كه از قابليت و شايستگي لازم براي توسعه سياسي و عمل گرايي ايدئولوژيك برخوردار است. اين تغيير حماس توسط تمامي گروه هاي داخل آن حمايت مي شود.

متاشفانه عكس العمل هاي واشنگتن كمتر از قول هاي داده شده بوده است. سخنگوي كاخ سفيد تام كيسي پاسخ سخنراني مشعل را اين گونه داد: چيزي در مورد نگاه حماس به اسرائيل و صلح در منطقه تغيير نكرده است. وي با تمركز بر موضع ايدئولوژيك حماس همچنان به نابودي دولت اسرائيل معتقد است و حق موجوديت اسرائيل را به رسميت نمي شناسد.

فراتر از فرمول هاي تكراري مشابه بي فايده، ديپلمات هاي غربي بايد تغييرات مطلوب واقع شده را تصديق كنند و سياست بايكوت حماس ر ا تغيير دهند. در مقابل ايالات متحده و همپيمانان اروپاييش بايد پذيرش دولت فلسطيني به علاوه حماس را نشان دهند .چنين رويكردي مي تواند حماس را به بازآفريني خود و افزايش شانس مذاكره براي فلسطينيان تشويق كند.

در پايان، تنها گفت و گوي بدون پيش شرط مي تواند مشكل اظهارات ايدئولوژيك فعلي را حل كرده و زمينه را براي طرح دو دولت و بقاي فلسطين و اسرائيل فراهم می كند.




مترجم: خودم

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

چرا دفاع از مراجع؟

یکی از مسائل چند ماهه ی اخیر مسئله اختلاف دولت ومراجع است.عده ای این اختلاف را نتیجه خود سری واستبداد رای دولت دانسته و رئیس آن را متهم به نوعی اسلام منهای روحانیت می کنند و در سویی دیگر گروهی این مسئله را در حد اختلافات شایع بین دولت و مراجع پایین می آورند و معتقدند که حتی در دولت های قبلی بیشتر بوده و تا این حد جلوه کردن این اختلافات را به گردن رسانه های مغرض می اندازند و آنها را متهم می کنند به دامن زدن به این اختلافات ساده.
جدا از این که کدام این مواضع صحیح است، شرایط پیش آمده فرصت مناسبی است برای پرداختن به این مسئله که چرا باید به نظر مراجع احترام گذاشت و تا کجا؟
نهاد رو حانیت و در راس آن مرجعیت قدیمی ترین ، گسترده ترین و جدی ترین نهاد مدنی در جامعه ایرانیست. چرا که این نهاد چه از لحاظ اقتصادی و چه از لحاظ سیاسی و اجتماعی در طول تاریخ از حکومت ها مستقل بوده است. از لحاظ اقتصادی روحانیت از طریق وجوهات مردمی اداره می شود. مراجع توسط حکومت ها انتخاب نمی شوند و حتی انتخاباتی نیز برگزار نمی شود. آنها مستقیم و از طریق خرید رساله هایشان توسط مردم برگزده می شوند، مخاطب روحانیت و مراجع به قشر خاصی محدود نمی شود و تمامی مردم را در بر می گیرد. حتی بی ایمان ترین مردم در هنگام مرگ به یک روحانی نیاز مند میشوند و مراسم غسل و تدفین را بر اساس رساله های عملیه برگزار می کنند.
این استقلال و نفوذ به روحانیت نقش و اثرگذاری بی بدیلی می بخشد که با هیچ گروه دیگری قابل مقایسه نیست. این استقلال به علاوه موضع منتقدانه مراجع شیعه در طول تاریخ موجب شده است که مرجعیت به آخرین پناهگاه در مقابل استبداد داخلی و سخت ترین سنگر در مقابل استعمار خارجی تبدیل شود.در قرارداد توتون و تنباکو این میرزای شیرازی بود که خطر استعمار را رفع کرد. و حتی در خارج از ایران نقش آیت الله محسن حکیم در مبارزه با انگلیس فراموش نشدنی است.در مقابل استبداد داخلی نزدیک ترین شاهد مثال ماجرای مشروطه است. مردم که از فشار های روز افزون آزرده اند به روحانیت پناه می برند و آیت الله بهبهانی و طباطبایی با بهانه کردن فلک شدن بازاریان تهران براندازی عین الدوله را هدف میانی قرار می دهند و خواستار عدلتخانه می شوند و مشروطه از همین جا آغاز می شود و آیت الله های دیگری چون آخوند خراسانی و میرزای نائینی به تقویت مبانی مشروطه می پردازند.
در کنار این امتیازات به مراجع انتقاداتی نیز وارد است .همین استقلال مالی از حکومت و وابستگی به مردم باعث نوعی عوام زدگی گشته است. برای این مسئله می توان به ماجرای تغییر موضع یکی از مراجع نسبت به آیت الله فضل الله اشاره کرد که ابتدا از ایشان حمایت کامل می کردند و پس ار کاهش وجوهاتشان علامه را محکوم کردند. روحانیت به مسائل منقول مشتاق است و به معقول و اخلاق و تفسیر علاقه ندارد و در مسائل اجتماعی آنچنان که باید فعال نیستند، در مسائل سیاسی سادگی به خرج می دهند و رضا خان میر پنج را منجی زمان می پندارند.
اما هیچ کدام اینها باعث نمی شود که ما عملی را انجام دهیم که باعث تضعیف مرجعیت شود. فراموش نکنیم ویژگی های مرجعیت، امتیازاتی هستند که برای جامعه ی ما حیاتی است و برای آن هیچ بدیلی وجود ندارد. انجام هر عملی که مغایر تصمیم ایشان باشد حتی اگر آن عمل عین صحت و درستی باشد و در اینکه مراجع اشتباه می کنند شکی وجود نداشته باشد، چنانچه موجب تضعیف جایگاه ایشان شود از هر عمل خطایی خطا تر است. چرا که موجب از دست رفتن یکی از اساسی تریم سرمایه های جامعه ما می شود. مراجع عظام نشان داده اند که اهل گفت و گو هستند و مشکلات را می توان با انها مطرح و از راه صحیح به نتیجه مطلوب رسید.راه صحیح این است نه بی اعطنایی و حتی مخالفت با نظرات ایشان و یا در جلسات خصوصی آوردن نام این بزرگواران با اکتفا به نام خانوادگی و غیر مهم و بی اهمیت خواندن نظرات ایشان.

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

سکوت تقریر ظلم است




چند شب پیش با خواندن این بیانیه احساس تکلیف کردم که حد اقل آن را برای دوستان خود منعکس کنم. براستی مگر در باور ما سکوت در مقابل ظلم تقریر آن به حساب نمی آید و آنکه سکوت می کند به مانند عامل آن گناه کار نیست؟


پس من هرگز همراه این ظلم نخواهم بود، آنهم ظلم به افرادی که همیشه برای من نماد تعالی انسان و حق طلبی بوده اند. .براستی آنها که کوچکترین انتقاد را به شخصیت مورد علاقه شان بر نمی تابند و در تمامی مراحل مانند کوه پشت سر او می ایستند و پس از هر مشکل برای او، به پشت میکروفن می روند و در جلسات با ربط و بی ربط به دفاع و حمایت می پردازند، آیا نمی توانند در مقابل بعضی اظهار نظر ها عکس العملی انجام دهند یا حداقل به تعریض تذکر دهند و یا اینجا به آزادی بیان و تساهل معتقد می شوند. آیا سکوت تقریر ظلم نیست.

در این بین بعضی با سکوت های خود مشروعیت بخش می شوند.

و اما بیانیه.....

خواهر شهیدان مهدی و حمید باکری بیانیه ای منتشر کردهاند که بخشهای از آن در اینجا آورده شده است:

بنده حقیر خواهر سه شهید هستم، در زمان رژیم شاهنشاهی برادر بزرگم شهید و برادر دیگرم به حبس ابد محکوم شد. دو برادر دیگرم نیز در حکومت جمهوری اسلامی به شهدات رسیدند. سی سال از عمرم را در حکومت ستم‌شاهی سپری کردم...

برادرم مهدی باکری به دنبال برقراری حکومت عدل علی بود. شب‌هایی که شب‌نامه و اعلامیه به خانه می‌آورد تا به همراه دیگر برادران و خواهرانمان در خانه‌های اطراف پخش کنیم به من می‌گفت: خواهر من، ‌حکومت عدل علی در ایران حاکم خواهد شد. تو دیگر نگران گرسنه خوابیدن بنده‌های خدا نخواهی بود. دیگر همسایه بی‌خبر از همسایه‌اش خواهد خوابید و... هیهات که برادرانم و هزاران شهید دیگر با این آرزوها از همه‌چیز و همه‌کس خود گذشتند... و امروز عده‌ای که از گذشتگان عبرت نمی‌گیرند با قدرت به آن‌ها اجازه نمی‌دهند که به خود آیند. با سوء استفاده از نام اسلام و شهدا با مردم هم‌وطن‌شان چه می‌کنند؟

برادران من مهدی و حمید عاشق همسران و خانواده خود بودند. وقتی حمید به خانه می‌رسید، احسان از شانه‌های پدرش پایین نمی‌آمد. هر گاه مهدی از جبهه باز می‌گشت، ‌ساعت‌ها با خواهر زاده‌های خود بازی می‌کرد. اما با وجود این علاقه آن‌ها عشقی والاتر به خدا، میهن و اسلام واقعی داشتند که تمام عشق‌ها را تحت‌الشعاع قرار داد و باعث شد آن‌ها از تمامی لذات دنیا دست بکشند...

اما در مورد همسران برادرانم جملات نامربوطی شنیده‌ام. شما اگر ذره‌ای شرم از مقام و خون شهید داشتید. امروز این بی‌حرمتی‌ها را به همسران شهدا نمی‌کردید، کسانی که تا قبل از این بی‌عدالتی اخیر حاکمیت، با چنگ و دندان از این حکومت حمایت کرده‌اند. چطور یک‌شبه مستحق این همه توهین شده‌اند؟ آن‌ها شب‌ها در خفا برای همسران خود گریسته‌اند تا کسی اشک‌های آنان را نبیند. تا مثل حضرت زینب محکمو استوار باشند. آن وقت شما تازه به دوران رسیده‌ها که باکری را نمی‌شناسید، می‌گویید همسرانشان دیگر باکری نیستند؟! شما که هستید که چنین حقی به خود می‌دهید؟!

من به عنوان بزرگ خانواده باکری به همسران برادرانم افتخار می‌کنم، ‌همسر مهدی با خواهش خانواده باکری با فردی که ارزش و حرمت شهید را می‌داند، ازدواج کرده است. ایشان از ابتدای ازدواجشان عکس مهدی را به دیوار خانه‌شان آویخته‌اند و با فرزندانشان در مورد عمو مهدی حرف می‌زنند و فرزندانشان از زمان تولد،‌ مهدی را به عنوان عمو و انسانی والا شناخته‌اند. آن وقت شما می‌گویید چرا اسم باکری را دارند؟!

بعد از مراسم چهلم مهدی و حمید من به عنوان بزرگ خانواده، به هر دوی آن‌ها گفتم ازدواج کنند و این چیزی جز فرمان خدا نبود. همسر حمید با داشتن دو فرزند، جوانی و همه چیزش را صرف تربیت آن‌ها کرد و خدا می‌داند چه فشارهایی را به تنهایی به جان خرید تا فرزندانی صالح تربیت کند. فرزندان پاکی که شما از تهمت زدن به آن‌ها هم ابایی ندارید. همسران برادرانم به حرمت زندگی کوتاهی که با برادر من داشته‌اند. نور چشم خانواده باکری هستند و خواهند ماند.

خوشحالیم که خانواده ما بدهی به نظام جمهوری اسلامی ندارد، نه از حکومت کمکی دریافت کرده‌ایم و نه به موقعیتی چشم داشته‌ایم، نه سهم‌خواهی کرده‌ایم و نه سهمی خواهیم خواست. من وظیفه خود می‌دانستم این نامه را برای شادی روح شهیدانم بنویسم. باشد که برای آن‌ها که آخرت را فراموش کرده و به خاطر قدرت کثیف مادی چشم به حقایق بسته‌اند، نیز تذکری باشد تا بندگی خدا بکنند و نه برده بنده خدا باشند.
زهرا باکری – خواهر شهیدان، علی، مهدی و حمید باکری




۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

آنچه عوض دارد گله ندارد


سوم شهریور تقریبا تمامی اصلاح طلبان در تلوزیون اعتراف کردند که مسئله تقلب توطئه بوده و حجاریان از اینکه ذهن مردم را با افکار خود گمراه کرده بود توبه کرد_ که البته همه توبه کردند_ و حمزه آقایی می گفت از ما کله گنده تر ها را هم باید بگیرند و محاکمه کنند و بگذریم از اینکه مهندس موسوی را هم به صورت غیابی محاکمه کردند. دیگر باید گفت خدا حافظ اصلاحات ... بار دیگر انقلاب ایران نشان داد که تا چه اندازه در حفظ نیروهای خود ناتوان است و قابلیت توجیه سلایق مخلتف را در درون خود ندارد و هر چه می گذرد گروه های جدیدی از دایره آن خارج شده و از عرصه سیاست حذف می شوند و خدا را شکر دیگر در ایران به سان کشور های بلوک شرق یک جریان بیشتر نداریم و این یعنی ...
اما امروز می خواهم با آقای محتشمی پور کمی گپ بزنم و بخشی از درد های خود را بر سر او فریاد کنم. زیرا از ماست که برماست. آقای محتشمی پور شما حزب اللهی ها و به طور خاص تر روحانیون از فردای پیروزی انقلاب با استفاده از نفوذی که در عامه ی مردم داشتید هر گروهی غیر از خود را حذف کردید و خودتان تنها پرچم دار عرصه قدرت ورزی شدید. هزار عیب به دین دیگران مطرح ساختید و امثال مهندس بازرگان را که در دولت بودند از اداره کشور ناتوان کردید و پس از آنکه در آنها مشکلات فکری دیدید به فکر حذف آنها بر آمدید. حال آنکه این دسته بسیار قبل تر از شما روحانیون ، به مبازره برخاسته و تمهیدات آشتی تحصیل کرده ها را با اسلام فراهم ساخته بودند. خود شما به امام نامه نوشتید که چه کنیم ؟ اینها را در انتخابات تایید صلاحیت کنیم یا نه . و نتیجه این سئوال شما آن جواب امام را در پی داشت و چسبیده شدن سر آنها به طاق. جناب آقای محتشمی پور بر خلاف ادبیات یادداشتم به هیچ وجه نگاه ارزشی ندارم و به هیچ وجه قصد ندارم بگویم که چه کسی باید حذف می شد یا نمی شد یا این کار خوب بود یا بد ، بلکه می خواهم بگویم که امروز شما را به همان مسلخی می برند که قبلا شما دیگران را می بردید و سرتان را به جایی می کوبند که پیشتر سر دیگران را به آن می کوبیدید و بر اساس فرمولی که خود نوشته اید امروز نوبت شما اصلاح طلبان است. ای کاش این کتاب ، چند صدایی را ، همان روزها می نوشتید. هنگامی که در کنار حضرت امام در بهار قدرت بودید و هیچ طوفانی قادر به انداختن برگی از درخت دولت شما نبود. آقای محتشمی پور آنچه امروز اتفاق می افتد پژواک رفتاریست که خود شما در جمهوری اسلامی نهادینه کردید، می بینید بازی همان بازیست فقط جای شما عوض شده است . در پایان خدمت برادران اصول گرا هم عرض کنم که فردایی نه چندان دور نوبت شماهم میرسد.